از انشقاق نخستین تا اجتناب وجودی: 6 محور در تبیین تولد به مثابه تروما و ریشههای سایکوز در تجربه انسانی

این مقاله به بررسی این فرضیه بنیادین میپردازد که تجربه تولد، به واسطه گسست ناگهانی از همبستگی کامل و امنیت مطلق رحم، یک ترومای اولیه و اجتنابناپذیر را بر روان انسان وارد میکند. با استناد به دیدگاههای فروید مبنی بر فعال شدن اولین مکانیسم دفاعی (اجتناب) در پاسخ به این اضطراب نخستین، استدلال میشود که این انشقاق اولیه نه تنها ریشههای پدیدههای سایکوتیک را در ساختار روانی فرد بنا مینهد، بلکه الگویی برای مواجهه با اضطرابهای وجودی در طول زندگی میشود.
شش محور اصلی شامل ترومای تولد، اضطراب نخستین، مکانیزم اجتناب، انشقاق خود، توسعه سایکوزیک و سایکوز وجودی، ابعاد مختلف این نظریه را تبیین کرده و با تکیه بر مفاهیم روانکاوانه، پدیدارشناسانه و وجودی، به درک عمیقتری از ماهیت انسان و آسیبپذیریهای بنیادین آن منجر میشود.
مقدمه
تجربه تولد، آغازگر حیات مستقل و ورود به جهان مادی، از دیرباز در حوزههای مختلف فلسفه، الهیات و روانشناسی محل تأمل بوده است. این لحظه دراماتیک، در حالی که نمادی از زندگی و بقا به شمار میرود، از دیدگاهی دیگر میتواند به عنوان اولین و بنیادیترین ترومایی تلقی شود که انسان با آن مواجه میشود.
روانکاوی، با کاوش در اعماق ناخودآگاه، بستری را برای بررسی پیامدهای روانشناختی این گسست اولیه فراهم آورده است. فروید، در نگرشی عمیق و پیشرو، اشاره میکند که در زمان تولد، انسان برای اولین بار با اضطرابی عظیم روبرو میشود که به فعال شدن نخستین مکانیزم دفاعی، یعنی اجتناب، منجر میگردد. این اجتناب، به مثابه انشقاقی اولیه از واقعیت ناخوشایند، نه تنها بنیانهای ساختار دفاعی فرد را پیریزی میکند، بلکه، به زعم ما، ریشههای پدیدههای سایکوتیک را نیز در تجربه انسانی میکارد.
این مقاله با الهام از این دیدگاه بنیادین فروید و توسعه آن در چارچوب مفاهیم پدیدارشناسانه و وجودی، به بررسی چگونگی تأثیر ترومای تولد بر شکلگیری ساختار روانی و گرایشهای سایکوتیک در انسان میپردازد. ما استدلال میکنیم که انشقاق نخستین ناشی از تولد، نه صرفاً یک رویداد پاتولوژیک، بلکه یک تجربه هستیشناختی است که ماهیت آسیبپذیر انسان را از بدو حیات شکل میدهد و الگویی برای مواجهه با اضطرابهای وجودی در طول زندگی میشود. این بررسی از طریق شش محور اصلی انجام خواهد شد تا ابعاد مختلف این فرضیه را از منظر روانشناسی عمقی و فلسفه وجودی روشن سازد.
1. ترومای تولد: گسست از بهشت همبستگی (Birth Trauma: Rupture from the Paradise of Unity)
- در دوره جنینی، نوزاد در یک محیط کاملاً حمایتی، پیوسته و بدون نیاز به تلاش برای بقا زندگی میکند. همبستگی کامل با مادر، تغذیه بیواسطه، حفاظت مطلق از محرکهای بیرونی شدید، و نبود تمایز “من” و “غیرمن” مشخصه این دوره است. تولد، به معنای واقعی کلمه، گسستی رادیکال از این حالت ایدهآل است. این گسست شامل شوکهای فیزیولوژیکی و حسی متعددی است: تغییر ناگهانی از محیط مایع به هوایی، اولین نفس کشیدن پرفشار، مواجهه با نور، صدا، سرما، درد و فشار کانال تولد. این مجموع از تجربیات، یک شوک عظیم و غیرقابل هضم برای سیستم عصبی و روان نوزاد به شمار میآید.
- دیدگاه فرویدی و روانکاوانه: فروید در آثار خود، بهویژه در “بازداری، علامت و اضطراب” (Inhibition, Symptom and Anxiety)، به اضطراب تولد به عنوان نمونه اولیه اضطراب اشاره میکند. او آن را به مثابه الگویی برای اضطرابهای بعدی زندگی میداند. اتو رنک (Otto Rank)، روانکاو برجسته، این مفهوم را بیشتر بسط داد و “ترومای تولد” را به عنوان منشأ اصلی اضطراب و نوروز در بزرگسالی معرفی کرد. اگرچه دیدگاه رنک به مرور زمان مورد نقد و تعدیل قرار گرفت، اما تأکید آن بر شوک اولیه تولد، زمینه را برای درک عمیقتر تأثیرات این رویداد فراهم میآورد. این رویداد، اولین “از دست دادن” و “فقدان” را به روان تحمیل میکند.
2. اضطراب نخستین و فعالسازی مکانیزمهای دفاعی (Primal Anxiety and the Activation of Defense Mechanisms)
- در مواجهه با این شوک عظیم و ناتوانی مطلق نوزاد در کنترل محیط، یک اضطراب بنیادین و فلجکننده شکل میگیرد. این اضطراب صرفاً ترس از یک تهدید بیرونی نیست، بلکه تجربهای درونی از فروپاشی همبستگی و امنیت سابق و مواجهه با بیکرانی هستی است. نوزاد در این لحظه، توانایی شناختی برای درک آنچه رخ داده را ندارد، اما به لحاظ روانشناختی، این “اولین تجربه اضطراب” است.
- دیدگاه فرویدی: فروید اشاره میکند که در مواجهه با این اضطراب غیرقابل تحمل، روان برای حفاظت از خود، مکانیزمهای دفاعی را فعال میکند. اگرچه فروید به طور صریح به “اجتناب” به عنوان اولین مکانیزم دفاعی در لحظه تولد اشاره مستقیم کمی دارد (بیشتر بر سرکوب و انکار تاکید کرده است)، اما مفهوم “مکانیسم دفاعی اولیه” در پاسخ به اضطراب هستیشناختی ناشی از جدایی و عدم کنترل، کاملاً با چارچوب فکری او سازگار است. این مکانیزمها، از همان آغاز، به عنوان سپرهایی در برابر واقعیت طاقتفرسای وجود عمل میکنند.

3. اجتناب به مثابه نخستین واکنش دفاعی (Avoidance as the Primary Defensive Response)
- اجتناب، به عنوان یکی از ابتداییترین و کارآمدترین مکانیزمهای دفاعی، شامل کنارهگیری از موقعیتها، افکار یا احساساتی است که اضطرابآور تلقی میشوند. در نوزاد، این اجتناب میتواند در اشکال بسیار ابتدایی و غریزی خود را نشان دهد: خوابیدن طولانی، گریههای بیامان که به جذب مراقبت منجر میشود (به نوعی اجتناب از تنهایی مطلق)، یا حتی مکیدن (که تداعیگر امنیت دهانی رحم است). این کنارهگیری، تلاشی ناخودآگاه برای بازگشت به وضعیت همبستگی از دست رفته یا حداقل فرار از مواجهه با واقعیت خشن و غیرقابل کنترل بیرونی است.
- پیوند با سایکوز: این “اجتناب اولیه” از پذیرش کامل واقعیت جدایی و آسیب ناشی از آن، میتواند بنیان یک گرایش سایکوتیک را پیریزی کند. به این معنا که فرد از همان آغاز یاد میگیرد که به جای مواجهه و درونیسازی یک واقعیت دردناک، آن را “خارج” از تجربه آگاهانه خود نگه دارد. این نوعی “انشقاق از واقعیت” است که در آینده میتواند به عنوان یک پاتولوژی سایکوتیک تظاهر یابد.
4. انشقاق خود: بذر سایکوز در هسته روان (Splitting of the Self: The Seed of Psychosis in the Psyche’s Core)
- در مواجهه با ترومای تولد و اضطراب ناشی از آن، و فعال شدن مکانیزم اجتناب، “من” اولیه نوزاد یک تجربه “انشقاق” (splitting) را متحمل میشود. این انشقاق، به معنای ناتوانی در یکپارچهسازی تجربیات خوب و بد، امن و ناامن، و دوستداشتنی و آزاردهنده است. نوزاد نمیتواند واقعیت تلخ گسست را با امنیت از دست رفته ادغام کند. در نتیجه، بخشی از واقعیت (واقعیت تروما و جدایی) از بخشی دیگر جدا میشود و نهایتاً به یک “شکاف” در هسته روان منجر میگردد.
- دیدگاه روانکاوانه (کلاین و لکان): این مفهوم انشقاق (splitting) به خصوص در نظریه ملانی کلاین، در “موضع پارانویید-اسکیزوئید” اهمیت بسیاری دارد. کلاین معتقد است که “خود” در مراحل اولیه رشد به دلیل اضطرابهای ناشی از غریزه مرگ و پرخاشگری، به قسمتهای “خوب” و “بد” منشق میشود. این انشقاق اولیه ناشی از تولد، میتواند به عنوان بستر این موضع کلاین در نظر گرفته شود. همچنین، ژاک لکان، با مفهوم “شکاف” (fading of the subject) و “فقدان” (lack) در سوژه انسانی، این گسست اولیه را که در لحظه ورود به نظم نمادین (که با تولد آغاز میشود) رخ میدهد، تأیید میکند. این شکاف، منشأ هرگونه تمایل سایکوتیک در ساختار روان است.
5. توسعه سایکوزیک در طیف وجودی (Psychotic Development in the Existential Spectrum)
- منظور از “سایکوزیک” در اینجا، نه صرفاً بیماری اسکیزوفرنی یا اختلالات سایکوتیک حاد، بلکه طیفی از تجربیات و ساختارهای روانی است که در آن، مرزهای بین واقعیت درونی و بیرونی دچار تداخل یا ابهام میشود، و “من” در یکپارچهسازی تجربههایش با مشکل مواجه است. انشقاق نخستین، میتواند بذر این گرایش سایکوتیک را در روان بکارد.
- پیامدها:
- کجفهمی واقعیت: ناتوانی در تمایز قاطع بین واقعیت بیرونی و فانتزیهای درونی.
- سستی مرزهای خود: دشواری در ایجاد مرزهای روشن بین “من” و “دیگری” یا “جهان”.
- پریشانی هویت: ناتوانی در تجربه یک خود یکپارچه و پایدار.
- واکنشهای شدید به اضطراب: تمایل به واپسروی (regression) به مکانیزمهای دفاعی ابتداییتر (مانند فرافکنی، انکار شدید) در مواجهه با اضطراب.
- این تمایلات سایکوتیک، در افراد مختلف با شدتهای متفاوت بروز میکنند و تنها در موارد خاص به پاتولوژی بالینی منجر میشوند.

6. سایکوز وجودی: اجتناب از مواجهه با حقیقت هستی (Existential Psychosis: Avoiding the Truth of Existence)
- در نهایت، “سایکوز وجودی” را میتوان به عنوان یک وضعیت عمومیتر و بنیادیتر تلقی کرد که ناشی از همین انشقاق نخستین و مکانیزم اجتناب است. این سایکوز، نه به معنای یک اختلال روانی، بلکه به معنای یک گرایش درونی انسان برای اجتناب از مواجهه با حقایق بنیادین هستی است: مرگ، تنهایی، آزادی (و مسئولیت ناشی از آن)، و بیمعنایی ذاتی وجود (به تعبیر اروین یالوم).
- تجلی در زندگی روزمره: این اجتناب وجودی میتواند در اشکال مختلفی تظاهر یابد: جستجوی بیوقفه برای معناهای بیرونی، پناه بردن به جمعگرایی افراطی، انکار مرگ، یا تلاش برای کنترل بیحد و حصر محیط. اینها همگی، به نوعی، استمرار همان مکانیزم اجتناب اولیه از “ترومای تولد” و مواجهه با واقعیت ناخوشایند گسست و تنهایی وجودی هستند. انسان از همان ابتدا یاد گرفته است که با اجتناب از این اضطرابهای بنیادین، به زندگی خود ادامه دهد، که در نهایت به نوعی “سایکوز” جمعی یا فردی در عدم مواجهه با حقیقت هستی منجر میشود.
نتیجهگیری
این مقاله به بررسی این دیدگاه بنیادین پرداخت که تولد، به مثابه یک ترومای اولیه و اجتنابناپذیر، ریشههای سایکوتیک را در ساختار روانی انسان میکارد. با تأکید بر دیدگاه فروید در مورد فعال شدن مکانیزم دفاعی اجتناب در پاسخ به اضطراب نخستین تولد، ما استدلال کردیم که این انشقاق نخستین، نه تنها بنیانهای دفاعی فرد را پیریزی میکند، بلکه الگویی برای مواجهه با اضطرابهای وجودی در طول زندگی میشود. از گسست از همبستگی رحم تا اضطراب نخستین، فعال شدن اجتناب، انشقاق خود، توسعه سایکوزیک و نهایتاً سایکوز وجودی، ما ابعاد مختلف این فرضیه را کاوش کردیم.
این رویکرد، درک ما از سایکوز را از یک پاتولوژی صرف فراتر برده و آن را به یک تجربه هستیشناختی و بنیادی پیوند میزند. همه انسانها، به واسطه ترومای تولد، حامل یک “انشقاق نخستین” و گرایشی به “اجتناب” هستند. شدت و چگونگی پردازش این تجربه اولیه است که تعیینکننده مسیر سلامت روان یا آسیبپذیری در برابر اختلالات سایکوتیک بالینی خواهد بود. این مقاله نه تنها به ماهیت وجودی انسان و آسیبپذیریهای بنیادین آن میپردازد، بلکه زمینهساز تأملات عمیقتر در مورد توسعه درمانهای روانشناختی میشود که به جای صرفاً سرکوب علائم، به ریشههای عمیقتر جدایی و اضطراب وجودی بپردازند. فهم این انشقاق نخستین میتواند کلیدی برای یکپارچگی روان و مواجهه اصیلتر با واقعیتهای هستی باشد.



